جستجو برای:
  • رازهای زندگی
  • دوره صفر تا صد جذب آرزوها
  • نتایج مالی
  • جمله های تاکیدی
  • پادکست
  • سبد خرید
  • مجله زندگی
  • حساب کاربری
 
  • رازهای زندگی
  • دوره ها
  • بلاگ
رازهای زندگی
دسته بندی‌ دوره‌ها
  • رازهای زندگی
  • پرسش و پاسخ
  • نتایج دوره
  • کلیپ های انگیزشی
  • متن های جذب
  • دوره های رایگان
  • اینستاگرام
0

ورود و ثبت نام

  • رازهای زندگی
  • دوره ها
    • دوره صفر تا صد جذب آرزوها
    • سبد خرید
    • پرداخت
  • نتایج دوره
  • نتایج مالی
  • جمله های تاکیدی
  • پادکست
  • مجله زندگی
    • مطالب کوتاه
  • درباره ما

بلاگ

رازهای زندگی بلاگ مجله زندگی مطالب کوتاه دو همسایه

دو همسایه

2020-08-02
ارسال شده توسط پشتیبانی
مطالب کوتاه
713 بازدید
دو همسایه

در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند:

یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!

همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!

✅این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری.لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان فقط آگاهی دادن در مورد پیشگیری و درمان باشد.

در اینستا همراه ما باشید

صفحه جملات تاکیدی ثروت

اشتراک گذاری:
برچسب ها: جذبدعواروابط اطرافیانمطالب کوتاه جذب
در تلگرام
کانال ما را دنبال کنید!
در اینستاگرام
ما را دنبال کنید!
مطالب زیر را حتما بخوانید
  • چرا زرافه فرزندش را لگد می‌زند؟

    1.3k بازدید

  • دوست خدا

    911 بازدید

  • شاگرد کفاش

    928 بازدید

  • انبار کردن وسایل بی مصرف

    581 بازدید

  • هرگز تسلیم نشوید

    723 بازدید

  • ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ…

    751 بازدید

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.

جستجو برای:
دسته‌ها
  • پادکست
  • مطالب کوتاه
  • مقالات
دسته‌های محصولات
  • دوره های آموزشی
  • سابلیمینال
  • فایل آموزشی
درباره راز های زندگی

ما برند رازهای زندگی را نامگذاری کردیم، زیرا

زندگی اتفاق نمیفته تو خلقش میکنی

و خدایی که بشدت کافیست

  • به سوی زندگی پر از آرامش
دسترسی سریع
  • رازهای زندگی
  • بلاگ
  • دوره ها
  • حساب کاربری
  • سبد خرید
  • پرداخت
  • ورود
  • حساب کاربری
  • ورود و عضویت
  • بازیابی رمز عبور
تمامی حقوق برای سایت رازهای زندگی محفوظ می باشد.

منوی سریع

پادکست رایگان دوره VIP حساب کاربری

ورود

رمز عبور را فراموش کرده اید؟

هنوز عضو نشده اید؟ عضویت در سایت